نقل است

روزی شیخ و مریدانش در جایگاه ویژه ی استادیوم آزادی

بازی آبیان و قرمزان به نظاره بنشسته بودندی...

ناگاه بادی عظیم وزیدن گرفتی ،و جمله مریدان حامی تیم قرمز را با خود ببردندی..

 مریدان آبی دوست را این صحنه بسیار خوش آمد ، پس شیخ را پرسیدند :

یا شیخ ، حکمت چیست ک این باد قرمزان را با خود ببرد و ما بر جا خویشتن استوار مانده ایم ؟

آیا جز این است که ما برحقیم و آنان باطل ؟

.

.
شیخ فرمود :

خمـــوش ! ای غافلان مسرور مشوید و دل خوش مدارید

که شما سوراخ هستید و باد از سوراخ هایتان عبور همی کرد و اینگونه است ک بر جای ماندید ...

گویند مریدان آبی دوست نعره ها زدندی

خشتک ها دریدندی و جان به صندلی ها تسلیم نمودندی

.
.
.

_________________________________

آورده اند ک روزی مریدانِ شیخ ، وی را گفتند:

میگ میگ نامی هست که گویند سرعتش به سان
رعد بوده و به طـُرفه العینی از نظر ناپدید گردد!

شیخ که رگِ کل کل خویش را برآمده حس همی کرده بود فرمود:
مقداری لوبیا مهیا کنید!

سپس میگ میگ را فراخواند و گفت: پایه ای کورسی بگذاریم؟
میگ میگ پذیرفت و چون لوبیا مهیا گردید شیخ مقداری تناول نمود و
هنگام استارت چنان بادی از ما تحت خارج نمود چونان سفینه ی شاتل
هنگام برخواست از زمین آتشها بر جای گذاشت و
صدایی بس وحشتناک بیافرید و غیب شد!

همانا مریدان روایت کنند:
میگ میگ کُـــلُـــهُــــم کرک و پرش بسوخت و دیگر هرگز نتوانست
شتاب گیرد و عمری با ویلچر روزگار گذرانید و هر ماه جهت درمان
سرطان ریه شیمی درمانی کردندی و سرفه نمودندی ..!

___________________________

آورده اند که

روزی شیخ در کنکور سراسری شرکت بکرد

و در صحنه امتحان تقلب بسیار همی کرد و مراقبان را متوجه خود ساخت

و سرانجام مراقب مچ وی را بگرفت و خشتک وی باز نمودی ! 

نقل است که پنجاه صفحه طومار ریز نوشته به زبان عبری ،

20 جلد کتب درسی و کمک آموزشی ،

تعدادی سی دی آموزش از راه دور و چند دی وی دی مستهجن !

و چند کیلو تریاک و 20 گرم اورانیوم غنی شده در خشتک وی کشف و ضبط کردندی! 
حسینی بای نزد شیخ بیامدی و وی را سوال همی پرسید :

ببخشید نظرتون راجع به کنکور امسال چیه؟

شیخ بگفت: ایت واز ریل شیت

(It was real shit)!

حسینی بای بلایی بر سر خشتک خود بیاوردی

که کلمات مناسب برای نوشتن پیدا نشد